نويسندگان: جورج ريتزر، داگلاس جي. گودمن
مترجمان: خليل ميرزايي، عباس لطفي زاده



 

همانند کارهاي مربوط به تلفيق خرد- کلان در ايالات متحده، بين اروپايياني که درباره ي قضيه ي عامليت- ساختار کار مي کنند، نيز تفاوت هاي مهمي ديده مي شود. براي مثال، در ادبيات مربوط به ماهيت عامل، عدم توافق چشمگيري وجود دارد. بيشتر آنهايي که در اين حيطه کار مي کنند ( مثلاً گيدنز و بورديو ) معمولاً عامل را به عنوان يک کنشگر فردي قلمداد مي کنند، اما « جامعه شناسي کنش گرايانه »(1)ي تورن جمع هايي چون طبقات اجتماعي را به منزله ي عامل در نظر مي گيرد. در واقع، تورن عامليت را به عنوان سازماني تعريف مي کند که « مستقيماً يک يا چند عنصر نظام کنش تاريخي را به کار مي گيرد و بنابراين مستقيماً در روابط مبتني بر سلطه ي اجتماعي دخالت مي کند » ( 1977: 459 ). برنز و فلم ( نيز رجوع کنيد به کروزيه و فريدبرگ، 1980 ) موضع سوم و حد وسطي را در مورد اين قضيه اتخاذ مي کنند؛ آنها هم افراد و هم جمع ها را به عنوان عامل در نظر مي گيرند.
حتي بين آنهايي که کنشگر فردي را به عنوان عامل در نظر مي گيرند، نيز اختلاف نظر چشمگيري وجود دارد. براي مثال، به نظر مي رسد که عامل بورديويي و تحت سلطه ي ساختمان ذهني، از عامل گيدنزي ( يا هابرماسي ) به مراتب ماشيني تر است. مفهوم بورديويي ساختمان ذهني بيانگر « نظام هاي مبتني بر تمايلات جابه جا شونده ي(2) بادوام يا ساختارهاي ساختاربخش » است، « يعني اصول آفرينش عملکردها و بازنمودها و ساختاربخشي به آنها » ( 1977: 72 ). ساختمان ذهني، سرچشمه اي براي راهبردها است « بدون آنکه محصول يک نوع نيت راهبردي اصيل باشد » ( بورديو، 1977: 73 ). ساختمان ذهني نه کاملاً فاعلانه(3) و نه کاملاً مفعولانه(4) است، بلکه عناصري از هر دو را در خود دارد. بي گمان اين مفهوم، ايده ي کنشگر برخوردار از « قدرت آزادانه و عامدانه براي ساختن » را رد مي کند ( بورديو، 1977: 73 ). گرچه عاملان گيدنزي نيز ممکن است نيت مندي و اراده ي آزاد نداشته باشند، اما نسبت به عاملان بورديويي قدرت ارادي بسيار بيشتري دارند. در حالي که عاملان موردنظر بورديو به نظر مي رسد تحت سلطه ي ساختمان ذهني يا ساختارهاي « ساختاربخش » دروني شان باشند، عاملان موردنظر گيدنز مرتکبان به کنش هستند. آنها لااقل گزينه ها و احتمالاتي را براي کنش در اختيار دارند که مي توانستند به جاي آنچه که انجام مي دهند انتخاب شوند. عاملان گيدنزي از قدرت برخوردارند و مي توانند در جهان شان ايجاد تفاوت کنند ( نيز رجوع کنيد به لوکس، 1977 ). از همه مهمتر اينکه، آنها ساختارها را مي سازند ( ضمن آنکه ساخته ي ساختارها هستند ). اما در آثار بورديو، ساختمان ذهني که گاهاً به نظر مي رسد از وجود عامل فاصله گرفته، در ارتباطي ديالکتيکي با جهان بيروني قرار دارد.(5)
به همين ترتيب، بين نظريه پردازان عامليت- ساختار در باب اين که دقيقاً منظورشان از ساختار چيست، اختلاف نظرهاي آشکاري وجود دارد.(6) برخي از آنها بر يک ساختار خاص مثلاً سازمان در کار کروزيه و فريدبرگ و نيز در کار تورن درباره ي روابط مبتني بر سلطه ي اجتماعي در نهادها و سازمانهاي سياسي تأکيد مي ورزند؛ اما ديگراني هم هستند ( مانند برنز، 1986: 13 ) که بر مجموعه اي از ساختارهاي اجتماعي از قبيل ديوان سالاري، سياست، اقتصاد و دين تمرکز مي کنند. گيدنز تعريف بسيار منحصر به فردي از ساختار ( « مجموعه قواعد و منابعي که از فرط تکرار سازمان يافته اند » [1984: 25] ) ارائه مي دهد که تقريباً با تمام تعاريف ديگر در اين ادبيات مغايرت دارد ( ليدر، 1985 ). با وجود اين، تعريف گيدنز از نظام ها به عنوان عملکردهاي اجتماعي باز توليد شده، به منظور جامعه شناسان از ساختار بسيار نزديک است. علاوه بر تفاوت هاي موجود بين آنهايي که بر روي ساختار کار مي کنند، بين اين دسته از نظريه پردازان و نظريه پردازان ديگر نيز اختلاف هايي به چشم مي خورد. مثلاً آرچر همان گونه که ديديم، گيدنز ( و تلويحاً همه ي نظريه پردازان ديگر ) را به خاطر تمرکز بر روي ساختار و ناديده گرفتن فرهنگ، ملامت مي کند.
تلاش هاي معطوف به پيوند عامليت- ساختار از مسيرهاي نظري بسيار متفاوتي سرچشمه مي گيرند. براي مثال، در چهارچوب نظريه ي اجتماعي به نظر مي رسد که گيدنز از تقابل کارکردگرايي و ساختارگرايي با پديده شناسي، وجود گرايي و روش شناسي مردمي و به طور کلي از ساختارگرايي زبان شناختي نوين، نشانه شناسي و هرمنوتيک الهام گرفته است ( آرچر، 1982 ) در حالي که آرچر عمدتاً از نظريه ي نظام ها بويژه نظريه ي والتر باکلي تأثير پذيرفته است. يکي از نتايج اين قضيه اين است که معمولاً عاملان گيدنزي آدم هاي فعال و خلاقي ( « موجودات جسماني »(7) برخوردار از خود ) هستند که پيوسته به کردار دست مي زنند، حال آنکه عاملان آرچر غالباً در نظام ها بويژه نظام اجتماعي- فرهنگي استحاله شده اند. بورديو بر آن شد تا جايگزين قانع کننده تري براي فاعليت گرايي و مفعوليت گرايي در چهارچوب نظريه ي انسان شناختي بيابد. هابرماس نيز مي کوشد تا عقايد مشتق شده از مارکس، وبر نظريه پردازان انتقادي، دورکيم، ميد، شوتز و پارسونز را با هم ترکيب کند.
در اروپا نوعي گرايش به تأکيد بر عامليت و يا ساختار در کار بوده است. بي گمان بورديو شديداً به مسير ساختار چنگ زده است، در حالي که گيدنز در مقايسه با همه ي نظريه پردازان ديگري که در اين زمينه کار مي کنند، قدرت بيشتري براي عامليت قائل مي شود ( ليدر، 1985: 131 ). به رغم چنين کشاکش هايي که به سمت عامليت و يا ساختار انجام مي گيرد، مشخصه ي کارهاي اروپايي درباره ي عامليت و ساختار در مقايسه با آثار خرد- کلان آمريکايي اصرار بسيار شديد براي پرهيز از جداسازي اين دو مقوله و لزوم بررسي ديالکتيکي آنها است ( براي مثال، در آثار گيدنز، بورديو و هابرماس ). در ادبيات خرد- کلان آمريکايي، يکي از قرينه هاي کوشش هاي اروپاييان در بررسي ديالکتيکي عامليت و ساختار، تلاش ريتزر براي تلفيق ديالکتيکي پيوستارهاي خرد- کلان و ذهني- عيني است.
ديتز و برنز ( 1992 ) تلاش کرده اند تا ديدگاهي را درباره ي عامليت و ساختار ارائه کنند که نقاط قوت و ضعف کارهاي پيشين را آشکار سازد. به نظر آنها، براي آن که بتوان کنشگر اجتماعي را عامل به شمار آورد، چهار معيار لازم است.(8) نخست اينکه کنشگر بايد قدرت داشته باشد؛ يعني توانايي تأثيرگذاري داشته باشد. دوم، کنش هايي که يک عامل انجام مي دهد، بايد نيت مندانه باشند. سوم آنکه، کنشگر بايد گزينه هايي را پيش رو داشته باشد و براي انتخاب آنها تا حدي از آزادي عمل برخوردار باشد. نتيجه ي اين قضيه اين مي شود که مشاهده گران در مورد آنچه که کنشگران ممکن است انجام دهند، صرفاً مي توانند گزاره هاي احتمالي ارائه دهند. سرانجام اينکه عاملان بايد بازتابشگر باشد، يعني از تأثيرات کنش هاي شان آگاه باشند و اين آگاهي را براي تعديل پايه هاي کنش هاي شان به کار گيرند. در مجموع، ديتز و برنز عامليت را به صورت يک پيوستار در نظر مي گيرند؛ همه ي کنشگران تا اندازه اي از عامليت برخوردارند و هيچ کنشگري داراي عامليت تام و فارغ از الزام نيست.
از نقطه نظر ديتز و برنز، طرف ديگر اين معادله که جنبه ي ساختاري باشد، الزام هايي است که بر عامليت اعمال مي شود. نخست اينکه حتي اگر يک عامل بتواند کنش هاي معيني را در ذهن خود تصور کند، اين کنش ها ممکن است با توجه به واقعيت هاي فن شناختي و فيزيکي امکان پذير نباشد. دوم آنکه، ساختار ( بويژه قواعد ) انجام برخي از کنش ها را حتمي مي نماياند و برخي ديگر را غيرممکن نشان مي دهد. سرانجام اينکه، عامليت از سوي عاملان ديگري که قدرت تنبيهي مثبت و يا منفي دارند، محدود مي شود.

پي‌نوشت‌ها:

1. Actionalist sociology.
2. Transposable.
3. Subjectivistic.
4. Objectivistic.
5. هرچند که ما در اينجا بر تفاوت هاي بين گيدنز و بورديو در مورد عامليت تأکيد مي کنيم، اما خود گيدنز ( 1979: 217 ) دست کم برخي همانندي ها را بين اين دو ديدگاه مي بيند.
6. در اينجا تأکيد ما بر اروپايياني است که با ساختار اجتماعي سر و کار دارند، نه آنهايي که ساختار را به عنوان عناصر پنهان و زيربنايي فرهنگ در نظر مي گيرند.
7. Corporeal beings.
8. ديتز و برنز مانند بيشتر نظريه پردازان ديگر عامليت- ساختار به جسم عاملان اهميت چنداني نمي دهند و يا آنکه کلاً ناديده مي گيرند. ( نگ، شيلينگ و ملور، 1996؛ شيلينگ، 1997 )

منبع مقاله :
ريتزر، جرج؛ گودمن، داگلاس جي؛ (1390)، نظريه ي جامعه شناسي مدرن، خليل ميرزايي و عباس لطفي زاده، تهران: انتشارات جامعه شناسان، چاپ اول